✿♥✿ محمدپارسا دردونه ی مامان و بابا ✿♥✿

محمد پارسای گلم فقط 2 روزش بود که زردی شدیدی گرفت و ما مجبور شدیم اونو در بیمارستان بستری کنیم پسر کوچولوی نازم خیلی اذیت شد چون نه تنها زردی داشت بلکه تب هم داشت و باید سرم هم میزد بچه ام خیلی درد کشید و گریه کرد چون رگش پیدا نمیشد و کلی سوزن سوزن شد در آخر بعد از 1.5 روز بستری شدن شکر خدا مرخص شد    ...

پسر گلم امروز / /     ماهه شد   ...

   امشب 28 بهمن تولد بابا جونی (پدر مامان)و خاله جون بود   محمد پارسا هم یک شاخه گل قشنگ همراه کادو برای بابا جون (پدر مامان)و خاله جون برد   بعد هم کلی عکس انداخت ...

27 بهمن 1391 شب تولد باباجونی (پدر مامان) و خاله جون محمد پارسا بود همگی شب مهمان باباجونی(پدر مامان) رفتیم رستوران   اونجا کلی گل و گیاه و آکواریوم بود     محمد پارسا هم چند تا عکس انداخت                ...

            ...

پسر گلم اینقدر ناز و شیرین میخوابه که کسی دلش نمیاد کوچکترین صدایی ایجاد بشه تا نکنه عسلمون از خواب بپره ...

محمد پارسای نازم تقریبا از سن3 ماهگی دلش میخواست که دائم بایسته برای همین ما اونو توی روروئک گذاشتیم و خوب پسر گلم ابتدا خیلی حرکت نمیکرد ولی بعد از حدود 4-5 روز شروع به حرکت با روروئک کرد البته حرکتاش اول عقب عقب بود و سپس به سمت کنار و این اواخر هم به سمت جلو میاد. راستی حدودای 2 ماهگی محمد پارسا روی شکم نیم خیز میشد ولی هیچ حرکتی نمیکرد تا اینکه حدود 3 ماهش که شد آروم و فقط یک کوچولو با فشار پاهاش به اینطرف و اونطرف میرفت اما الان دیگه میشه گفت  کاملا سینه خیز میره. ...

  اینم 1 عکس دیگه که خیلی نازه     اینجا ما داشتیم میوه میخوردیم بچه ام دهنش آب افتاده ...

محمدپارسا بعد از مسافرت به مشهد مقدس یه مسافرت کوچولو 1 روزه در 23 آذر 1391 به یزد هم داشت.توی اون مسافرت مامان جون و آقاجونشم همراهمون بودن (پدر بابا) سفر خوبی بود با اینکه 1 روز بود اینم یک عکس که توی یزد از محمد پارسا گرفتیم البته فقط از خودش نه با طبیعت   ...

کوچولوی ما اینقدر کوچولو و نازه که خدا میدونه بابای محمدپارسا خیلی اصرار داشت که یک جوری کوچیک بودنشو نشون بدیم تا بعدها که بزرگ شد بدونه چقد ریزه میزه بوده البته این عکس برای 1 ماهگی محمد پارسا هست   ...